دردل

ساخت وبلاگ
سلام وبلاگ خاک خورده م.

بیدارم

ارومبخشا همه مشقی عمل میکنن. دلم یه چیز دیگه رو میخواد. نه خواب. نه بیداری. نه این نه اون. نه گریه نه خنده.

یاد تمام نامردیایی که در حقم شد میفتم. من زیادی ساده بودم یا اونا زیادی زرنگ

اما بازم قلبا نمیذارم به حساب نامردی. میذارم به حساب لاف عاشقی.

ادما در همه موارد در همه زمانها جوگیر میشن.

ادمن دیگه. من غیر ادمم.

کتاب اینک شوکرانو راجع به شهید منوچهر مدق میخوندم. یادم میاد قبلا که میخوندم از شدت غبطه به عشق بین شهید و همسرش کلی اشک می ریختم.

اما ایندفه که خوندم وجودم پر  از حسرت و بغض جانکاه  شد. حسرت عشقی که به خدا داشت. حسرت گلای سرسبد بندگی خدا. اره دلم بحال خودم سوخت. پر از ارمانم و انگار طلسمم

چن روزه خیلی بیحوصله و سستم. بیش از پیش میخوابم. همراه با حس همیشگی هیشکی دوسم نداره.

کاش نامحرم اینجارو نمیخوند وگرنه خیلی حرفا دارم که بگم.

ازین دل داغونم. ازین سرگردونی و بن بست و سرگیجه و بیهوشی و از خواب پریدن و بهت و بغض.

از خیلی چیزای دیگم ناراحتم. تصور کن یه نسیمی از تو بگذره و نوازشت نکنه.همینقدرمیتونم بگم

ارکان تنم به نوبت درد میکنن.مخصوصا سر قلب سر قلب سر قلب....

به هیچ صراطی مستقیم نیسم.

سرم درد میکنه

میرم

 

جوانی ناکرده...
ما را در سایت جوانی ناکرده دنبال می کنید

برچسب : درد دل,درد دل با خدا,درد دل با دوست, نویسنده : 9bidastopa4 بازدید : 18 تاريخ : سه شنبه 2 آذر 1395 ساعت: 5:04